همه ی زندگی من وندا عسلهمه ی زندگی من وندا عسل، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

پرنسس زیبای ماما و بابا

اولین سیزده بدر وندا

گلم سال گذشته توی دلم بودی و امسال کنارم،خیلی خوشحالم که تو رو دارم دلبر مامان امروز برای سیزده با باباجون و مامان سوسنی و خاله های من رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت شمام انقدر دختر خوب و آرومی بودی که همه ذوقتو میکردن و وقتی هم بغلت میکردن و بازی فقط می خندیدی خیلی خوش گذشت خیلی بقیه ی عکسای ناردونه رو میذارم ادامه ی مطلب   ...
26 مهر 1391

بابا ما رو برد ماموریت

زیباترین بهانه ی بودنم دیروز 23 مهر 91 ما هم با آقای پدر رفتیم ماموریت......بابا در ماه دو بار میره بوانات که یکی از شهرستانهای فارسه ماموریت و همیشه شب هم میرفت مهمانسرا ،ما هم میرفتیم خونه ی مادری اینا.....ماه پیش نرفتیم چون خواستم عادت کنیم اما بابا دلش طاقت نیاورد و شب برگشت....آخه نگرانمون بود این ماه باهاش رفتیم.....خیلی خوش گذشت خیلی این توی راه رفتنه که صفاشهر بابا رفت بانک و ماهم تو ماشین روبرو یه مهد کودک بودیم......رفتیم سوار سرسره ی مهد هم شدی......قسمت بالایش ایستاده بودی و نمی ذاشتی بچه ها برن....میخواستی باهاشون بازی کنی اما دخملم اونا مثل شما تعامل اجتماعیشون بالا نبود و فقط بهت زل زده بودن و نگات میکردن ...
24 مهر 1391

هشتمین مروارید درخشان وندا

میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت          میشه با تو پرکشید توی راه سرنوشت میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید          میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید همه ی وجودم جوونه زدن هشتمین در گرانبهات در تاریخ 24 مهر 91 مبارک اولین باره تونستم از دندون فسقلیت وقتی تازه لثه ات سفید شده عکس بندازم آدرس این مروارید: دندان پیشین کناری سمت راست پایین دقیقا دندون بالای همینم نصفه بیرون اومده   ...
24 مهر 1391

خاطره های عکس دار

امید بخش زندگیمون به مناسبت روز کودک دوشنبه 17 مهر رفتیم شهربازی ستاره و خیلی هم خوش گذروندیم بعدشم تو راه برگشت خوابت برد اما تا رسیدیم خونه ی مادری اینا بیدار شدی و حسابی تا آخر شب آتیش باروندی و با تلاش زیاد ساعت 2 صبح خوابیدی اینم سیب خوردنت که خیلی دوست داری....نوش جونت شب همونجا موندیم و صبح من و بابا رفتیم دانشگاه دنبال مدرک مامان و فندقی رو گذاشتیم خونه پیش مادری و خاله سحر......خیلی دوریت برام سخت بود.....چند باری هم تماس گرفتم و باهات صحبت کردم....وای مامانی این اولین بار بود از پشت تلفن باهات حرف میزدم......شمام انگار دلت تنگ شده بود اصلا تلفن و به خاله نمی دادی.....تا آخر گریه م دراومد و به خاله گفتم تورو خدا ...
19 مهر 1391

روز کودک 91

کودک زیبای من....هستی ام.....دنیای من جان من....روح من....تو عشقمی.....عمر من روزت مبارک کودکم همیشه مثل کودکیت معصوم و پاک بمان عزیز دلم آرزو میکنم گل خنده از لبان زیبایت جدا نشود و برای تمام کودکان آرزو میکنم که لب هایشان خندیدن را فراموش نکند خداوندا کودک نازنینم را، همه ی هست و نیستم را به تو می سپارم چون میدانم هیچ قدرتی بالاتر از تو نیست ، او را در پناه خودت حفظ کن و برایش هم پدر باش و هم مادر.....و در تمام لحظه های زندگیش یاریش کن ای یاری دهنده ی توانا ...
16 مهر 1391

یه دنیا بازیگوشی

دختر خواستنی من همیشه با دیدن بچه های بازیگوش که یه جا بند نمی شدن کیف میکردم و وقتی ماماناشون دعواشون میکردن میگفتم دلتون میاد......و همیشه آرزو میکردم یه بچه ی بازیگوش داشته باشم دیروز فهمیدم به آرزوم رسیدم و حالا ماجرا................ شب قبلش خانم کوچولو چون روزش اصلا نخوابیده بود ساعت 9.5 راحت خوابید.......ساعت یک شب بیدار شد، قبلش برا شیر بیدار میشد اما چشماشو باز نمیکرد.....خلاصه متوجه شد که پیش مامانی نیست و تو تخت خودشه.....دیگه نخوابید تا ساعت 2.........منم کلافه بابا رو بیدار کردم و گفتم خودت میدونی و دخملی....بابا  هم فقط 10 دقیقه گردوندش و آوردش بالا سرم......دیگه ساعت 3 با هزار ادا و اصول خوابوندمش.....ولی تا گذاشتم...
16 مهر 1391

عکس های خاطره ساز نفسم

فرشته ی روی زمین این روزها انقدر آتیش میبارونی که برای یه لحظه با خودم بودن دلم پر میکشه اما تا میخوابی خدا خدا میکنم بیدار شی......این همون حس مادریه که فقط ما مامانا درکش میکنیم گل خوشگلم این خرسشو خیلی دوست داره و بینی و چشمای خرسی رو میگیره میگه شی(خرسی) شال خرسی رو هم خودش میندازه و اگه منم بندازم دور گردن خرسی میکشدش این زرافه رو هم خیلی دوست داری.....یادمه موقع خرید عید برات گرفتیم اما از همون مغازه بغلش کردی حالا هم میدیش بمن تا دمشو بکشم و آهنگ بزنه و میگی اِشی (مرسی) هر چیزی بدی به ما یا ازمون بگیری و وقتی واست کاری میکنیم میگی اِشی اگه گفتی این چیه؟......وندا رفته پشت تی وی و از زیرش مامانو دید ...
16 مهر 1391

ماه هفت آسمونم

دخترم شیرین تراز شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیبا ترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا پرترین پیمانه  جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار  دانه ی یاقوت زیبای انار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیباتر از این دخترم  یک قبله تصویر دعا محرم الاسرار تقدیر خدا دخترم پیغمبر فرزانگی مرهم و درمانگر مستانگی دخترم شیواترین شعر خدا واژه چین محفل سر لقا دخترم در مهربانی تا خدا کشتی لطف خدا را ناخدا &nbs...
15 مهر 1391

وندا در نماز با خدا

هستی من شنبه 8 مهر 91 آقای پدر میخواست نماز بخونه  طبق معمول از بغلش پایین نیومدی تا گذاشتت کنارش و نمازشو خوند......داشت تسبیح میگفت تسبیح و گرفتی و انداختی گردنت و سرتو سمت سجاده خم کردی و آروم با صدای توی حلق گفتی دَدَدَسیح الهی قربونت بشم من و بابایی دیوونه میشیم که با این دلبریهات داشتی تی وی ،می دیدی تا تبلیغاتش شروع شد رفتی نزدیک و دستتو گرفتی به میز و ایستادی و زل زدی به تی وی منم خاموشش کردم تا بیای عقب و چشمای خوشگلت آسیب نبینه برگشتی پیشم و کنترل و دادی بهم و گفتی مـــــــامان و به تی وی اشاره میکردی یعنی روشنش کنم......تا روشنش کردم دیگه نرفتی نزدیکش و از همونجا نگاه میکردی نان...
10 مهر 1391